جدول جو
جدول جو

معنی مانده کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مانده کردن
(پَی / پِی وَ کَ دَ)
عاجز کردن. از کار انداختن. اعیاء کردن. عاجز کردن. اتعاب. ضعیف کردن. تضعیف. اکلال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کوفته کردن. خسته کردن (به معنی متداول امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و او را بدوانند و مانده کنند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
مانده کردن
عاجز کردن، از کار انداختن
تصویری از مانده کردن
تصویر مانده کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گمانه کردن
تصویر گمانه کردن
کنایه از گمان کردن، پنداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
بس کردن، تمام کردن، برای مثال به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانند کردن
تصویر مانند کردن
شبیه کردن، تشبیه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ اَ شُ دَ)
مانده کردن. عاجز کردن. ناتوان ساختن. اًعضال. اًعیاء. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ خَ / خِ شُ دَ)
تشبیه کردن: سخن را به نبید ماننده کرده اند. (قابوسنامه).
کردمت پیدا که بس خوبست قول آن حکیم
کاین جهان را کرد ماننده بکرد گندنا.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 24)
لغت نامه دهخدا
میان خود و شیئی فاصله ایجاد کردن فاصله گرفتن،} و پیادگان گیل و دیلم مردی پنجاه خیاره ترپل نگاه دارند و نیک بکوشند و چندان بمانند که دانند که از لشکرگاه برفتند و میانه کردند که مضائق هول است بر آن جانب و ایشان را در نتوان یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منادا کردن
تصویر منادا کردن
آواز دادن بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منادی کردن
تصویر منادی کردن
ندا کردن آواز دادن: (و هفت روز منادی همی کنند که بعد از این هر که ستم کند یا توبره کاهی یا مرغی یا دسته ای تره به بیداد از کس بستاند یا متظلمی بدرگاه آید با آن کس همین کنند) (سیاست نامه. چا. اقبال 43)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
نگریستن، معاینه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانند کردن
تصویر مانند کردن
تشبیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصور کردن: گمان کسی را وفا ناید از وی حکیمان بسی کرده اند این گمانه. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معانقه کردن
تصویر معانقه کردن
در آغوش کشثیدن در آغوش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسنده کردن
تصویر پسنده کردن
پذیرفتن قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
بسنده کردن بر به. راضی شدن خشنود شدن، اکتفا کردن کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چرک کردن ماده کردن دمل (جراحت)، بچرک نشستن دمل (جراحت و غیره) چرک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شبیه کسی یا چیزی کردن (کسی یا چیزی را) عملا یا قولا: تشبیه چیزی بچیزی ماننده کردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماده کردن
تصویر آماده کردن
حاضر کردن مهیاکردن آمادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکنده کردن
تصویر آکنده کردن
پر کردن ممتلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
((~. کَ دَ))
قانع شدن، خشنود شدن، اکتفا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانه کردن
تصویر میانه کردن
((~. کَ دَ))
فاصله گرفتن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنده کردن
تصویر بسنده کردن
اکتفا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
تماشا کردن، درنگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره
چرک کردن، عفونت کردن، چرکین شدن، عفونی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
Observe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آماده کردن
تصویر آماده کردن
Concoct, Prepare
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آماده کردن
تصویر آماده کردن
выдумывать , готовить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آماده کردن
تصویر آماده کردن
zusammenbrauen, vorbereiten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
beobachten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
obserwować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آماده کردن
تصویر آماده کردن
вигадувати , готувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
наблюдать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آماده کردن
تصویر آماده کردن
wymyślać, przygotować
دیکشنری فارسی به لهستانی